اواخر اردیبهشت امسال با 3 نفر از دوستان ...
یه جاده خاکی رو بعد از کلی دردسر اومدیم بالا تا رسیدیم آغوزحال یه پناهگاه کوهستانی-جنگلی که یه مغازه داشت و یه زمین مسطح (همین!)
صبحونه رو خوردیم و زدیم به جنگل و کوهستان
این عکسه نمیدونم چرا انقدر رویایی شد!
رفتیم یه کلبه ییلاقی برا آدرس پرسیدن که مهمون نوازی صاحبش(اگه اشتباه نکنم آقا پرویز بود ، مرد کارکشته ای بود ، از همه پذیرایی می کرد) چند ساعتی موندگارمون کرد کارش این بود که شیر میگرفت از محلیا و بهشون ماست و کره و پنیر و ... میداد به ما هم نون محلی با ماست اونجا رو داد که خیلی چسبید چایی هم خوردیم و نماز خوندیم و راه افتادیم
اینم تقریباً بلندترین نقطه مسیرمون بود - 2 نفر از دوستام :)
رسیدیم امام زاده(اسمش رو یادم نیست!) دم غروب بود از خستگی نای غذا خوردن هم نداشتم بالای 5 ساعت کوهپیمایی با یه کوله 10 15 کیلویی(اووووه) کنار امامزاده چادر زدیم و خوابیدیم نزدیکیای صبح هم سر و صدای دعوای گرازها از بیرون چادر میومد که با سلام و صلوات تا روشن شدن هوا تو چادر موندیم و بعدش صبحونه و برگشتیم.
مناظرش واقعاً رویایی بود جای همتون خالی
اینم وبلاگ ترتیب دهنده سفر